شما اسم این صحنه ی همیشگی خیابان های تهران را چه می گذارید؟وقتی که در یک ترافیک نیمه سنگین مردی در حدود 50یا 60 ساله دستان سیاه و پینه بسته اش را به شیشه ی پنجره ی ماشینی میکوبد که نمیداند قیمت فضایی اش چند صفر دارد ؟ شما اسم این را چه میگذارید ؟ عدالت علی ؟ یا یک دیالکتیک اجتماعی ؟ یک پارادوکس غمگین ادبی ...یک تراژدی کشنده...

اینجا همه چیز آرام است...گاهی باید از آرامش هم ترسید...آرامش قبل از طوفان!

چند روز پیش داستانی را در مجله ای خواندم :استاد فلسفه صندلی را در کلاس گذاشت و گفت در چند خط اثبات کنید صندلی وجود ندارد یک دقیقه بعد دانشجویی برگه اش را داد و نمره ی کامل گرفت.حدس می زنید چه نوشته بود ؟...................

کدااااااااااام صندلی...

گاهی انکار معجزه میکند...