۴۹ مطلب با موضوع «دل نوشت...» ثبت شده است

هستند...(2)

هستند آدم هایی با نام مستعار آدم با چهره ی مستعار آدم با نام واقعی ...با چهره ی واقعی... کم هم نیستند ...از کنارت که رد بشوند بوی جهنم را به وضوح استشمام می کنی !

هستند آدم هایی با ماموریت زیبا کردن زندگی با داشتن مجوز ورود به حریم قلبت با داشتن اجازه ی حمل معجزه ! کافیست حرف بزنند کلامشان از ژلوفن هم تسکین دهنده تر است یا نه اصلا حرف هم نزنند فقط گوش کنند احساس می کنی تک تک واژه هایت را در آرشیو مغزشان ذخیره می کنند . ..نمیدانم شاید هم من اشتباه می کنم اما این قبیله ی آدم ها زیاد نیستند شاید هم هستند اما بودنشان را جار نمی زنند...زیاد یاد گرفته ام از این آدم ها . این که همیشه شکرگزار باشم و راضی. همیشه امیدوار باشم و در حرکت . همه را آنجور که هستند دوست داشته باشم . آه که این انسان ها عجیب بوی   بهشت می دهند !

تقدیم به یاد آور مهربانی فراموش شده : ش .ا


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

هستند...(1)

ما نقاش بوم زندگیمان هستیم ...هستند آدم هایی در منظره ی زندگیمان که مثل قهوه ی تلخ اند آنی که می نوشیمشان احساس لذت می کنیم ولی تلخیشان درست وقتی احساس می شود که قورتشان داده ایم. هستند آدم هایی که راضیند به شادی های چند ساعته که حاضرند به خاطر همین شادی ها هر کاری بکنند هر حرفی بزنند هر چیزی بخورند به هر کسی بخندند هر دلی را بشکنند هر...
و ماجرا جایی غیر قابل تحمل می شود که این آدم ها می شوند جزیی از پازل زندگی تو .حذفشان کنی زندگیت ناقص می شود حذفشان هم نکنی زندگیت زشت می شود.گاهی دلمان می خواهد داد بزنیم و از زندگیمان بیرونشان کنیم ولی انگار روی پیشانیشان برچسبی زده با این مضمون آشنا : جنس فروخته شده پس گرفته نمی شود !
پس چه کنیم ؟ تغییر یا تقدیر؟ از آن دو راهی های سخت از همان ها که کمر آدم را خم می کند...
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

همه چیز آنجاست...

تصور کنید: ساعت 10شب 21  آذر ، هوا نسبتا سرد، حاشیه ی یه شهر کوچیک ،انبوهی از جمعیت چهل پنجاه نفری که هر دقیقه هم به تعدادشون اضافه میشه ، ماشین های پارک شده در حاشیه ی خیابان از پیکان گرفته تا پرادو، همهمه ی زنها، اراجیف گویی های جوانها، و خلاصه سیاهه ای که تمام تلاششان رسیدن به جلوی صف است.

حدس می زنید این جمعیت برای چه اینجا جمع شده اند؟ 1-کمک به بچه های بهزیستی-2-کمک به موسسه ی محک-3-کمک به ساختن مدرسه یا بیمارستان...-4-شرکت در انتخابات-5-تجمع عزاداران حسینی به مناسبت اربعین-6-سایر موارد.

لطفا اول حدس بزنید بعد ادامه ی مطلب را بخوانید

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

ماجرای شلمچه رفتن ما...

داستان از اونجایی شروع شد که دبیر آمادگی دفاعیمون اومد تو کلاس و از الزامی بودن اردوی شلمچه گفت ...چند ثانیه بعد چهره ی بچه ها دیدنی بود .بچه ها شروع کردن به غر زدن و گله و شکایت از طولانی بودن راه و گرمای هوا و بدی غذا و کلی چیزهای دیگه .

اواخر فروردین بود بیست و نهم یا سی ام یادم نمیاد ...راهی شدیم بجز چهار پنج نفر بقیه اومده بودن .خلاصه بگم مسخره بازی و شیطنتی نبود که بچه هامون انجام نداده باشند.

رسیدیم اندیمشک...بعد شرهانی...سر و صدای بچه ها کم تر شده بود قرار گرفته بودن ... 

روز بعد رفتیم شلمچه .از اندیمشک تا شلمچه 6 ساعت راه بود راوی کاروان خاطره می گفت ...همهمه و شیطونی بچه ها گرچه کم شده بود ولی ادامه داشت نا گفته نماند بچه هامون با دیدن ترک دیوار هم ریسه میرفتند...

ایستگاه آخر ”معراج شهدا” بود .بعد از حرم امام رضا معنوی ترین جایی بود که دیده بودم.بوی ایثار می اومد ...بوی عشق...چه قدر آروم خوابیده بودند .شهدا رو میگم چه قدر محبوب بودند...

بچه هامون مظلوم شده بودن .ریسه نمی رفتن. شیطون ترین بچه ی کلاسمون با دیدن عکس شهید مثل ابر بهار نه نه مثل ابر زمستون می بارید...

عجیب نبود .راهیان زور شده بودن راهیان نور!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

رابطه ی گاندی و امام حسین...

چند وقت پیش یه داستان خیلی جالب به نقل از آخوند محله مون شنیدم ...من که از اون موقع تا حالا مغزم تو هنگه ...

گاندی چون برای امام حسین سینه می زد وقتی به رسم هندیا خواستن آتیشش بزن اون قسمت از بدنش که سینه زده بود نسوخت ...

جلل الخالق!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

این روزهای من...

یه زمانی شاگرد اول شدن راضیم می کرد .به خودم می بالیدم که چه قدر لغت زبان بلدم.میگفتم همین که نماز می خونم و روزه میگیرم کافیه دیگه دروغم که نمیگم گناهامم اونقدی نیس که خدا نبخشدتم ...

ولی این روزا انگار هیچ چی راضیم نمیکنه .دنبال یه     نقطه ی اوجم .یه کار متفاوت که منو تو ذهن همه موندگار کنه...

من نه هوش دکتر حسابی رو دارم نه قلم دکتر شریعتی رو نه استعداد حافظو نه پول بعضیارو نه آقازاده ام نه...بگذریم ...عوضش یه قلب ناب دارم که طاقت درد کشیدن دیگران رو نداره .دلم میسوزه قلبم تیر میکشه وقتی یه بچه ی پا برهنه رو میبینم دلم میخواد بزرگترین مشکل یه بچه گم شدن مداد رنگیاش باشه...

من اونقدر می دوم که به اون نقطه ی اوج به اون قله برسم ...

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

انتخاب سختی است...

بیابان را با همه ی بزرگی اش تصور کن ...با همه ی داغ بودنش...با همه ی حس تنهایی اش ...حالا به این بیابان بزرگ و داغ و تنها یک لشکر چند هزار نفری را اضافه کن ...یک شمر قرمز پوش را اضافه کن ...یک حرمله را ...یک طالب حکومت ری را ...
 سرت را بچرخان چند قدم آن طرف تر ...حال به این بیابان بزرگ و داغ و تنها و لشکر چند هزار نفری و شمر و حرمله و.....یک لشکر هفتادوچند نفری را اضافه کن ...یک حسین سبزپوش را .... یک قاسم را...یک شش ماهه را....
وحال خودت را تصور کن که جایی میان این دو لشکر ایستاده ای جایی میان سبز و قرمز ...آرامش و آشوب ...
حکایت این روزهای ما همین است ...اگر آن روز آنجا بودی چه میکردی؟با خودت صادق باش انتخاب سختی است....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

...

طرف صف اول نماز جمعه نشسته ..مثلا داره به خطبه های نماز جمعه گوش می ده.یه تسبیح دستشه داره تسبیح هم میزنه...ذکر هم میگه..ماجرا وقتی جالب میشه که اون وسطا چندتا شعار مشتی هم میده..به خدا این کارا مومن بودن شما رو نشون نمیده بلکه بی احترامیتون به سخنران رو نشون میده ..انگار با زبون بی زبونی بهش میگین تو هر چی میخوای بگو من ذکرمو میگم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
elahe hosseinzade

...

شما اسم این صحنه ی همیشگی خیابان های تهران را چه می گذارید؟وقتی که در یک ترافیک نیمه سنگین مردی در حدود 50یا 60 ساله دستان سیاه و پینه بسته اش را به شیشه ی پنجره ی ماشینی میکوبد که نمیداند قیمت فضایی اش چند صفر دارد ؟ شما اسم این را چه میگذارید ؟ عدالت علی ؟ یا یک دیالکتیک اجتماعی ؟ یک پارادوکس غمگین ادبی ...یک تراژدی کشنده...

اینجا همه چیز آرام است...گاهی باید از آرامش هم ترسید...آرامش قبل از طوفان!

چند روز پیش داستانی را در مجله ای خواندم :استاد فلسفه صندلی را در کلاس گذاشت و گفت در چند خط اثبات کنید صندلی وجود ندارد یک دقیقه بعد دانشجویی برگه اش را داد و نمره ی کامل گرفت.حدس می زنید چه نوشته بود ؟...................

کدااااااااااام صندلی...

گاهی انکار معجزه میکند... 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
elahe hosseinzade